مینویسم که حالم خوب نیست ....
بی ارادگی ....
تنهایی ....
تراوشات ذهن خسته ام روی این کاغذ نمینشیند ....
بغض این دلم دیگر دوام ندارد ....
پیری به من گفت تو هرگز نمردی ...
خون گریستم که چرا خدایم را سالهاست که ندیدم ...
بی شک دلتنگیم به خاطر اوست ....
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |